من تنها هستم اما تنها من نیستم بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین من اینجا بس دلم تنگ است
| ||
|
خدا گفت: لیلی یک ماجراست، ماجرایی آکنده از من. ماجرایی که باید بسازیش. شیطان گفت: تنها یک اتفاق است. بنشین تا بیفتد. آنان که حرف شیطان را باور کردند، نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد. مجنون اما بلند شد، رفت تا لیلی را بسازد. خدا گفت: لیلی درد است. درد زادنی نو. تولدی به دست خویشتن. شیطان گفت: آسودگی ست. خیالی ست خوش. خدا گفت: لیلی، رفتن است. عبور است و رد شدن. شیطان گفت: ماندن است. فرو رفتن در خود . خدا گفت: لیلی جستجوست. لیلی نرسیدن است و بخشیدن. شیطان گفت: خواستن است. گرفتن و تملک. خدا گفت: لیلی سخت است. دیر است و دور از دست. شیطان گفت: ساده است. همین جایی و دم دست. و دنیا پر شد از لیلی های زود. لیلی های ساده اینجایی. لیلی های نزدیک لحظه ای. خدا گفت: لیلی زندگی ست. زیستنی از نوعی دیگر. لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود. مجنون، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: درد دل با خدانوشته های من [ یک شنبه 30 شهريور 1390
] [ 10:0 ] [ baya ] |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |